بعضی وقت ها ما می خواهیم رضایت خدا را بدست بیاوریم ولی دل بنده خدا را می شکنیم و گاهی مسیرمان به سمتی است که رضایت بنده خدا را بدست بیاوریم اما برایمان مهم نیست که خدا هم راضی باشد . واقعیت چیست آیا این دو هم سو هستند یا ارتباطی با هم ندارند ؟ آیا یکی بر دیگر ارجحیت دارد ؟
بدون رضایت خدا یک آبادی را نان بدهیم ؟
داستان پیچیده ای است و تشخیص آن سخت است اما تامل برانگیز است . فکر کردن و کمی تامل در این موارد مسیر زندگی را برای ما هموارتر می کند و باعث می شود بهتر بتوانیم راه درست را از راه نادرست تشخیص دهیم .
امید و ایمان به پروردگار می تواند مقدمه و شروع درستی در زندگی باشد . وقتی ایمانمان را قوی کنیم آنگاه خیلی سخت می توانیم راه غلط را در زندگی انتخاب کنیم و اگر راه نادرستی را می رویم حتما ایمانمان دارد ضعیف می شود .
ایمان به خداوند و رضایت خداوند یعنی رضایت بنده خدا اما شاید برعکس آن اتفاق نیفتد . گاهی ما برای بدست آوردن خیلی چیزها در زندگی که مطابق میل ما باشد شاید در ظاهر هم شده تلاش کنیم رضایت تعداد زیادی بنده خدا را بدست آوریم اما خدا از دل ما و نیت قلبی ما خبر دارد و شاید اگر یک آبادی را هم طعام دهیم دلیلی نباشد که خدا راضی باشد .
داستان این روزها (سال ۱۳۹۹) …
داستان امروز فقط به زمان قدیم مربوط نمی شود ، این داستان ، داستان آدم های این روزها هم هست . وقتی در شرایط امروزی (سال ۱۳۹۹ ) خدا را ببینیم و به حرفش گوش بدهیم ، متوجه می شویم که برای رضایت خدا و بنده های خدا باید از یکسری ظاهرسازی و خواسته های شخصی خودمان بگذریم .
بی احترامی به هیچ کدام از عزیزان نمی کنم و در حقیقت کوچکتر از آن هم هستم که بخواهم پند و نصیحت بدهم اما این پادکست بهانه خوبی شد که کمی با هم حرف بزنیم . خودمان را یک لحظه جای کادر پزشکی بگذاریم ، رضایت این عزیزان مهم نیست ؟ رضایت این بندگان خدا رضایت خدا نیست ؟
می دانم که همه ما متوجه هستیم و اهمیت این موضوع را کاملا درک می کنیم ، بهتر است کمی فکر کنیم که مهمانی های امروز ما و سفرهای غیرضروری ما چه کسانی را راضی نگه می دارد و چه تعداد از بندگان خدا از این کار ما ناراضی خواهند شد و آیا خدا هم از ما راضی است ؟
در این پادکست چه می شنویم ؟
در این پادکست با صدای مهران بهروزی داستان عابدی را خواهیم شنید که در یک آبادی به نانوایی می رود که نان بگیرد . نانوا به دلیل اینکه عابد لباس مناسبی نپوشیده بود به او نان نمی دهد و عابد بدون اینکه نانی را از نانوا بگیرد ، می رود .
یکی از اهالی آبادی عابد را شناخت و به نانوا گفت چرا به این عابد نان ندادی مگر نمی ندانی او کیست ؟ … . باهم بقیه این داستان را با صدای مهران بهروزی در این پادکست می شنویم تا متوجه شویم که مهم است که نانوا به عابد نان دهد یا خیر.