لحظه های زندگی می گذرند و نه تکراری وجود دارد و نه برگشتی . آیا این لحظه ها را به رایگان می دهیم ؟ آیا قدرشناس تک تک لحظه ها هستیم ؟ و ” ناگهان چقدر زود دیر می شود !”
لحظه های زندگی را رایگان تقدیم نکنیم !
چقدر برای زندگی برنامه ریزی داریم ؟ ساعت های زندگیمان را چگونه می گذرانیم ؟ آیا شده یک روز احساس کنیم که کار مهمی را در آن روز انجام نداده ایم ؟ آیا هر روزمان از روز قبل بهتر زندگی کرده ایم ؟ این ها سوالاتی هست که اگر در زندگی از خود نمی پرسیم حتما لازم است که از این بعد هرزگاهی از خود این سوال ها را بپرسیم.
“باز هم همان حکایت همیشگی! پیش از آنکه باخبر شوی لحظه ی عزیمت تو ناگزیر می شود”
قدردان لحظه های زندگی باشیم
شاید خیلی ها هنوز فکر می کنند زندگی کردن یعنی سخت کار کردن ، پس انداز کردن بیش از اندازه و تلاش کنیم که به اصطلاح آینده ای بهتری برای خود بسازیم . یک مثال قدیمی که بارها و بارها همه ما شنیده ایم این است که ” ما کار می کنیم که زندگی کنیم ، نه اینکه زندگی می کنیم که کار کنیم ” و اکثر ما این حرف ها را باور داریم اما چند درصد ما به آن عمل می کنیم ؟ چند درصد ما وقتی از سرکار به خانه بر می گردیم خوش اخلاق هستیم و خستگی کار روزانه را به خانه نمی آوریم ؟ چند درصد مشکلات زندگی را پشت در می گذاریم و وارد خانه می شویم ؟
کار سختی نیست و به نظر من تکرار جملات شکم سیر می خواهد و دل خوش قدیمی شده است و امروزه انسان ها مثل قدیم فکر نمی کنند و آگاه تر و باهوش تر شده اند و می دانند زندگی و زندگی کردن تعریفی است که هر کسی برای خود دارد و می سازد پس می تواند تعریف کند که شاد زندگی کند !!
در این پادکست چه می شنویم ؟
در این پادکست با صدای مهران بهروزی داستان کوتاهی را می شنویم که به گردو فروش یاداوری می کند :
“حرف های ما هنوز ناتمام … تا نگاه می کنی وقت رفتن است”
بیاییم مانند قیصر امین پور قدرشناس لحظه های زندگی خود باشیم .