پایان ماجرا خوش است اگر شما بخواهید .
قصه امروز یک جمعه دیگر از زندگی من از اینجا شروع شد که صبح بلند شدم و بعد از خوردن صبحانه سریع آمدم پشت کامپیوتر و به کارهایم رسیدگی کردم ، امروز قصد داشتم که برنامه کاریم را طوری تنظیم کنم که به کمک همسر جان به نظافت خانه بپردازیم یا به نحو دیگر من به همسرجان در نظافت خانه کمک کنم ، حدود ساعت ۱۱ صبح بود که تقریبا توانسنم برنامه کاری صبح خودم را جمع کنم و سریع رفتم به سمت جارو برقی .
داستان خلاصه می گویم تا برسم سر اصل مطلب ، هنگامی که مشغول جارو کردن در اتاق خواب بودم لبه پنجر اتاق به سر اینجانب برخورد کرد و با اجازه همگی خراش سطحی برداشت و کارنظافت خانه از طرف من به پایان رسید ( تخت اتاق خواب ما کنار پنجره قرار دارد و همسرگرامی به دلیل اینکه گرد و خاک کمتر من را اذیت کند پنجره را باز گذاشته بود و به دلیل اینکه آن طرف تخت نزدیک پنجره به فاصله کمی با دیوار داشت جارو کردن کمی سخت می شد و با عجله ای که من داشتم که سریع کار را تمام کنم این اتفاق افتاد.)
بدون سر و صدا سریع آمدم چند دستمال کاغذی برداشتم و روی زخم گذاشتم و به دلیل خونریزی مختصری که داشتم همسرجان متوجه شد و آه و ناله اش به هوا رفت و با کمی شستشو و کمی الکل ماجرا ختم به خیر شد .
نوع نگاه شما ، خوب یا بد را می سازد
نگاه من به این اتفاقی که افتاد خدا رو شکر مثبت بود و در حال حاضر از لحاظ حالم خوب است و در حال نوشتن این دل نوشته هستم . اما واقعا داستان به همین سادگی است و خوب و بدی های اتفاقات زندگی را شما می سازید و همه چی بستگی به نگاه شما دارد .
من این اتفاق این طور نگاه کردم : ابتدا خدا را شکر کردم که لبه تیز پنجره در چشمم فرو نرفت یا حتی می توانستم محکم تر به سرم اصابت کند و زخم عمیق تری بردارد و باز هم خدا را شکر و یاد گرفتم که در این شرایط که این طرف تخت که نزدیک پنجره است و فاصله اش با دیوار بسیار کم است و من و جاروبرقی به سختی رد می شویم اگر پنجره باز باشد امکان دارد این اتفاق یا اتفاقاتی بدتر از این رخ دهد و راهکار ساده این است که پنجره را ببندم و بعد از جارو کردن این قسمت اتاق مجددا پنجره را باز کنم و اکنون شادم و خوب و خوشحال .
اما می توانستم نگاه دیگری به این اتفاق داشته باشم : بعد از اصابت پنجره به سرم با عصبانیت جارو را به زمین بزنم و فریاد بزنم زن بیا ببین شوهرت چه بلایی سرش اومده و طبیعتا هم همسر گرامی سراسیمه می آمد و آه و ناله اش مجددا به هوا می رفت و من با عصبانیت و فریاد می گویم این پنجره را برای چی باز گذاشتی و در جواب همسر عزیز با ناراحتی پاسخی می دهد و … ، فکر کنم بقیه داستان را خودتان بتوانید حدس بزنید و این عصبانیت و درگیری می توان تا شب ادامه داشته باشد و زخمی به زخم های من اضافه شود و زخمی بزرگ بر دل همسرم و روز جمعه به این شکل به پایان برسد .
زندگی به همین سادگی است
همه زندگی ما انسان ها از مجموع همین این اتفاق ها است و نوع نگاه ما است که زیبایی و زشتی های زندگی را می سازد ، باور کنید به همین سادگی است ، خوش بینی و بد بینی ما به تمام اتفاقات زندگی نتیجه کاملا مستقیمی دارد با کیفیت زندگی ما و اگر کمی خوش بین باشیم پایان ماجرا خوش است .
در پایان در درباره خوش بینی و بدبینی خیلی حرف دارم که به زودی در پست های بعدی برایتان می نویسم که مطمئن هستم هر انسانی با رعایت این نکات ساده می تواند زندگی خود را به سادگی تغییر دهد و روز به روز شیرین تر کند .