کودکیم کجاست ؟ کودکی شیرین من کجاست ؟ زمان های نه چندان دور کودکی بودم حدود سه سال و نیم و با لحن کودکانه از مادرم می خواستم که خوراکی یا نوشیدنی که دوست دارم را به من بدهد ، مادرم قبول می کرد و آن خوراکی و نوشیدنی را به من می داد ، لبخند می زدم و خوشحال می شدم که به خواسته ام رسیده ام و من شجاعت این را داشتم که خواسته ام را بیان کنم . اگر مادرم با درخواست من موافقت نمی کرد چه اتفاقی می افتاد ؟ صدای گریه های من شاید به سر کوچه هم می رسید و همسایه ها هم می فهمیدند که من ناراحت یا خشمگینم و اما اگر من به خواسته ام می رسیدم لبخند و خوشحالی من کل خانه روشن می کرد . من احساساتم را بروز می دادم.
کودکی شیرین من کجاست ؟
حال که بزرگ تر شده ام ، می ترسم ، هراسانم ، نگرانم ، غصه می خورم و چیزی نمی گویم و گاهی اگر چیزی را بیان می کنم شاید خواسته ام نیست بلکه گله مند هستم از چیزی که نمی دانم و شاید چند ساعت بعد ، از گفتن تمام حرف هایم پشیمان می شوم . چه اتفاقی افتاده است ؟ زندگی سخت شده است ، یا کودکی یادم رفته است ؟!!
و شاید پیری حاصل قورت دادن تمام خنده ها و گریه هاییست که پس از کودکی دیگر نتوانستیم به طور واقعی آنها را ادا کنیم وگرنه در همان کودکی میماندیم
روزگار کودکی برنگردد دریغا