داستان رسیدن به آرامش خیال و شادی

داستان رسیدن به آرامش خیال

امروز به سراغ کتاب راهبی که فراری اش را فروخت از رابین شارما می رویم، یک نسخه جادویی برای رسیدن به آرامش خیال و شادی. این کتاب داستان خیالی زیبایی را دنبال می کند که با تفسیر اجزای مختلف داستان تکنیک هایی را یاد می گیریم که در نهایت به شادی و آرامش می رسیم.

جولیان شخصیت اصلی داستان، وکیل معروف و ثروتمندی بود. او صاحب همه چیز بود، ویلای مجلل، جزیره شخصی و یک فراری قرمز دوست داشتنی. جولیان بعد از سال ها کار وکالت یک روز در صحن علنی دادگاه سکته می کند. جولیان بعد از آن حادثه تمام ثروت و دارایی خود، حتی اتومبیل فراری قرمز محبوبش را می فروشد و با راهبان سیوانا آشنا می شود و زندگی او در مسیر آرامش، شادی و ثروت واقعی قرار می گیرد. جولیان متوجه می شود که آن اتفاق ناگوار نقطه طلایی بوده است برای شروع یک زندگی دوباره.

داستانی که راهب سیوانا برای جولیان تعریف کرد

داستان در یک باغ سر سبز و زیبا شروع می شود که در وسط باغ یک فانوس دریایی قرمز بلندی وجود دارد. کشتی گیر تنومندی از فانوس خارج می شود و در باغ قدم می زند. ناگهان چشمش به یک ساعت طلایی می افتد و به محض اینکه ساعت را بر می دارد و در دست می گیرد محکم به زمین می خورد و بیهوش می شود. او به واسطه بوی گل های رزی که در کنارش بودند بیدار می شود و در مسیر پوشیده شده از میلیون ها الماس حرکت می کند و در نهایت به شادی و آرامش می رسد.

اجزای این داستان هر کدام مفهومی دارند که اصول راهبان سیوانا را به ما آموزش می دهند. در مطالب بعدی در کنار عناصر داستان با تکنیک هایی که یاد می گیریم پرده بر می داریم از راز رسیدن به آرامش خیال و شادی.

 

بررسی عناصر داستان: 

کنترل ذهن با تکنیک های گل رز و تفکر مخالف

تبدیل رویاها به واقعیت با تکنیک راز دریاچه

زندگی هدفمند مسیری به سمت زندگی شاد

ده قدم طلایی برای شکوفایی پتانسیل های درونی

در زمان حال زندگی کنیم، زندگی اینجاست

2 دیدگاه برای “داستان رسیدن به آرامش خیال و شادی

  1. Mohsen گفته:

    درود بر شما
    نظر دادن و بیان دیدگاه در مورد داستانی که هنوز انرا نخوانده ام نیز در جای خود جالب است ، شخصیت من به گونه ای است که در مورد اینگونه داستان‌ها تصویر سازی میکنم تا اینجای داستان را که خواندم جمله ای یادم آمد
    دردناک‌ترین بخش ماجرا
    اینجا بود که ما
    تا بلندترین پرتگاهها رفتیم
    و کسی نگرانمان نشد …
    شاید آنقدر گفتیم خوبیم
    که باور کردند …
    مانند دوران کودکیم دستهایم را زیر چانه ام میگذارم به شما خیره میشوم و خودم را برای شنیدن ادامه داستان آماده میکنم
    سپاس از دوست عزیز و نگارنده محترم و گروه خوب و دوست داشتنی شادی افزا

    • کیوان خسروی گفته:

      درود بر شما
      نظرات شما همیشه ارزشمند است و این هنر و توانایی شماست که درباره داستان به این کوتاهی هم به زیبایی می نویسید. تلاش خودم را می کنم در چند مطلب آینده توضیحات بیشتری از این کتاب جذاب به صورت خلاصه ارائه دهم .
      سپاس صمیمانه از همراهی شما دوست عزیز

دیدگاه‌ها بسته شده است.