داستانک های شاد – شاید اشتباه شده

داستانک های شاد – شاید اشتباه شده

شاید اشتباه شده . اره، قرار نیست همیشه همه چی درست جلو بره و اشتباه هم قسمتی از زندگی است و اینجا در این مرحله هم شاید همان زمانی باشد که اشتباهی رخ داده، یک اشتباه کوچک و حتی بزرگ. مهم این است که ادامه دهیم، اصلاح کنیم یا تغییر دهیم.

 

داستانک پنجاه و نهم – شاید اشتباه شده

مرد زنگ زد و اصرار کرد زن را ببیند. در باز شد. زن زیر آلاچیق چوبی وسط حیاط نشسته بود. مرد رفت و روبه‌روی او نشست. زن گفت: می‌شنوم. مرد گفت: چیزی ندارم بگم فقط بیا بریم. زن گفت: من بخاطر حرف‌های نسنجیده تو اینجا هستم حالا فقط بیا بریم، همین؟ مرد گفت: خودت که میگی نسنجیده. نسنجیده بود، ببخشید. حالا بیا بریم. زن لبخندی به مرد می‌زند و با او می‌رود. از پشت پنجره مادر و پدر کهنسال زن لبخند می‌زنند و رفتن آن دو را می‌بینند.

 

داستانک پنجاه و هشتم

بعد از سال‌ها از کما خارج شد. گیج بود و نمی دانست کجاست. به سختی نگاهی به اطراف کرد و صدایی شنید: دکتر، دکتر چشماش را باز کرد. دختری را دید که می‌دوید و به سرعت از او دور می‌شد و این صداها از او بود. چند دقیقه بعد مردی را با روپوش سفید بالای سرش دید که می‌گفت: صدای من را می‌شنوی؟ من را می‌بینی؟ آن مرد به همان دختری که می‌دوید چیزهایی را گفت و رفت. دختر سرنگی را در سرُم بالای سرش فرو کرد و لبخندی به او زد و رفت.

دو سال بعد در کنار سفره عقد صدایی شنید: وکیلم؟ و دختری که دو سال قبل از کنار تختش دوید و دور شد اکنون نزدیک و در کنار او نشسته بود و به آرامی می گفت: با اجازه بزرگ‌ترها بله.

 

داستانک پنجاه و هفتم – شاید اشتباه شده

در بخش جراحی بیمارستان، در اتاق عمل، روی تخت به پشت دراز کشیده بود و سرُم بهش وصل بود و هنوز نمی دانست چرا اینجا است. با دیدن هر پرستار و دکتری که سر تخت او می آمد این سوال را می پرسید که من چرا اینجا هستم؟

نیم ساعت مانده به عمل، برگه آزمایشات بیمار آماده شد. دکتر نگاهی به آزمایش ها کرد و گفت همه چی خوب است نیازی به عمل نیست. بیمار به بخش منتقل شد اما همچنان هر بار که پرستار یا دکتری بر سر تخت او می آمد این سوال را از آن ها می پرسید که من چرا اینجا هستم؟

 

مطلب پیشنهادی:

داستانک های شاد – جور دیگر شاید