همه ما در زندگی شرایط سخت و بحرانی را تجربه کرده ایم و عمیقا دچار غم شده ایم و انسان های بسیاری را هم دیده ایم که آن ها هم دچار چنین بحران های غمناکی شده اند. در این شرایط با توجه به تجربه های خودمان و حال طرف مقابل چکار کنیم که همدلی کنیم نه اینکه نمک روی زخم بپاشیم؟
مراحل مواجهه با بحران
ابتدا غم و ناراحتی را برای خودمان و دیگران به رسمیت بشناسیم و اجازه بدهیم مراحل غم طی شود. غم و غصه گاهی وقت ها مثل یک شوک وارد زندگی می شود و ما را غافلگیر می کند مانند فوت یکی از عزیزانمان. در این شرایط باید به خودمان یا دیگران زمان بدهیم تا بتوانیم مجددا به حالت عادی برگردیم و حالمان دوباره خوب شود.
معمولا انسان ها با مواجهه با یک بحران سخت ابتدا وارد مرحله شوک و انکار می شوند و بعد ناآرام می شوند و با خشونت از زمین و زمان گله می کنند و این خشونت می تواند نتیجه همان شوک اولیه باشد. در مرحله بعد چانه می زنند تا ببیند آیا راهی هست که همه چیز را برگردانند به حالت اولیه (چیزی شبیه التماس) و بعد وارد مرحله سوگواری می شوند و نهایتا می پذیرند که این اتفاق تلخ رخ داده است. همه ما باید به خودمان و دیگران اجازه دهیم که در بحران های سخت این مراحل طی شود.
مرهم زخم دیگران باشیم و همدلی کنیم
درک احساس انسان ها در شرایط سخت و غم انگیز بسیار مهم است و گفتن کلماتی مانند: درست می شود، بی خیال، غصه نخور، سخت نگیر و… فقط نمک روی زخم پاشیدن است و همدلی نیست. سعی کنیم به آرامی دلیل ناراحتی طرف مقابل را پیدا کنیم و با بیان این جمله و یا جملات مشابه این ” احساس می کنم به این دلیل ناراحت هستی، درست است؟ ” بگذاریم که اگر نیاز به صحبت کردن با ما دارد خودش را سبک کند و حرف بزند. فقط یادمان باشد انسان ها در برابر غم واکنش های مختلفی دارند یکی سریعتر به حالت عادی بر می گردد و یکی دیرتر اما باید اجازه دهیم که این زمان طی شود.
درود بر شما
اساسا وقتی از غم صحبت میکنیم یعنی از جایی صحبت میکنیم که در آن شادی یا نیست یا کم است، این غمها ممکن است از نبود یا کمبود شادی به هر صورت باشد و کاش اینها همه گذرا بود گاهی فقط آتشی در زیر خاکستر است و گاهی غمها از حسرتها ناشی میگردد، آدم گاهی غصه دار از نرسیدنها یا دیر رسیدن ها میشود و گاه طعم از دست دادن انسان را غمگین میکند و یا شاید هر دوی اینها و شاید بیشتر از این ها، گهگاهی هیچ راه حلی برایش پیدا نمیکنی و مجبوری تا آخر عمر اینها را با خودت بکشانی، شاید بسیاری از ما اینگونه باشیم ، ما گاهی مجبوریم میشویم به هزار و یک علت غم خود را پنهان کنیم ، گاهی ما زندگی را به یک سو تفاهم میبازیم، باز هم غم در وجودمان هست، باید و لاجرم باید شادی را به گونه ای پسندیده وارد مجموعه وجودی خود کنیم تا شاید بتوانیم جا را برای غم تنگ کنیم ، آری اینگونه نیکوتر است باید شادی را وارد سیستم کنیم نه راه کار و راه حل به کسی بدهیم چون به گمان بنده هیچ کس به اندازه خودمان برایمان پزشک نیست
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﺩﻝ ،
ﺩﻝ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ ..
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﻏﻢ ،
ﻏﻢ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﻋﻘﻞ
ﺍﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﻭﯾﺮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﺗﻮ ،
ﺗﻮ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﯽ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﯾﻢ ﻫﺮ ﺩﻭ ﭼﻮ ﺩﻭ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﺍﻭ ،
ﺍﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺩﯾﮕﺮ ﺑﻪ ﭼﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﻡ ﺩﻝ ﺭﻓﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﺧﺎﻧﻪ
«وحشى بافقى»
جالبی این شعر این است که حتی بافتی هم غم را «بیگانه» تعبیر میکند
بسیار از شما سپاسگزارم و از تیم شادی افزا تندرست و شاد باشید
درود بر شما
واقعا هیچ کس به اندازه خودمان برایمان پزشک نیست
سپاس فراوان