هر نوشته ای می تواند یک داستان باشد. داستان بلند، کوتاه یا خیلی کوتاه. خیلی راحت می تواند این داستان ها از دل زندگی بیایند، یا سرچشمه آن ها از تخیلات و رویاهای ما باشد، هر چه باشد مهم این است که شروع کنیم. شروع کنیم به نوشتن و نوشتن را ساده بگیریم.
شما عزیزان هم می توانید در پایین همین مطلب نوشته های جذاب خود را ارسال کنید و با هم داستانک بنویسیم، منتظرم.
داستانک های ششم – نوشتن را ساده بگیریم
امروز آمدم بیرون که نان بخرم که دیدم نانوایی شلوغ است. بی تفاوت از کنار نانوایی رد شدم و توی دلم گفتم این نانوایی کی خلوت بوده؟ نان خوبی هم که دیگه دست ملت نمی دهند، معلوم نیست به این آردها چی می زنند، کم فروشی هم که می کنند و هر روز از حجم نان ها کم می شود و از آن طرف هر روز هم قیمت نان گران می شود. حالا کاش که نان را خوب می پختند، یا سوخته است یا خمیر و نپخته است. کسی هم که به فکر نیست. با همین افکار منفی ساعت ها با خودم کلنجار می رفتم که ناگهان با صدای ترمز اتومبیل و داد راننده که های حواست کجاست از جونت سیر شدی، از این افکار بیرون آمدم. در حالی که کیلومترها با نانوایی فاصله داشتم این بار جدی با خودم گفتم همیشه نشانه ها انقدر آرام کنار ما نمی آیند. خدایا شکرت.
امروز آمدم بیرون که نان بخرم که دیدم نانوایی شلوغ است. حالا چکار کنم، شب این همه مهمان داریم، شام هم که بدون نان نمی شود خورد. حالا کاش یکی دو تا نان می خواستم، ۲۰ تا نان را چطوری بگیرم؟! زنگ زدم خانه و ماجرا را برای همسرم تعریف کردم. همسرم با خونسردی به من گفت، نگران نباش بیا خانه.
من با تعجب و بدون نان به خانه برگشتم و به محض ورود به خانه گفتم قضیه چیه؟ برنج پختی نان نمی خواهی؟ چی قرار جلوی مهمان ها بگذاری.
همسرم: نه برنج سنگین است برای شب مناسب نیست. زنگ زدم گفتم نان نداریم و مهمانی را انداختم برای پس فردا.
و من همچنان با خودم فکر می کنم مگه میشه؟! چجوری؟
امروز آمدم بیرون که نان بخرم که دیدم نانوایی شلوغ است. شلوغ، نه از این شلوغ های معمولی. انگار یک فیلم پر بیننده در سینما تازه اکران شده و مردم صف کشیدند که جز اولین نفرها باشند تا فیلم را ببینند. انگار شرکت اپل از گوشی جدیدش رونمایی کرده و مردم صف کشیدند که جز اولین نفرها باشند که این گوشی را می خرند.
از نانوایی رد شدم و به سر خیابان رسیدم. فیلم جدیدی روی پرده بود اما کسی در صف خرید بلیط نبود، مثل یک سینمای متروکه فقط در سینما باز بود. و قدم زدم و ساعت ها به دنبال فروشگاهی گشتم که محصولات اپل را بفروشد اما پیدا نکردم.
شب شده بود و در مسیر برگشت به خانه دوباره از جلوی نانوایی رد شدم، هنوز شلوغ بود حتی شلوغ تر از صبح.
داستانک های پنجم
دوباره داستانک هایی از دل زندگی، موافقید؟ فقط باید ساده بگیریم، نوشتن را ساده بگیریم.
آخرین روز سفر است و من هنوز منتظرم تا طلوع آفتاب را از پشت پنجره هتل به تماشا بنشینم، بار دیگر می خواهم صبحانه ای با مزه های متنوع تست کنم و صبحانه بازی کنم. این سفر پایانی نخواهد داشت، من هنوز دلم جنگل و دریا می خواهد. فردا لیدر ساعت چند می آید؟
همسرم: لیدر کیه، لیدر چیه؟ چی داری میگی؟ پاشو داری خواب می بینی؟ دیرت نشه. لیست خرید را هم گذاشتم روی میز، از سر کار میای بخر.
و خدای مهربان پوزش فراوان، سفری می خواهم در حد ۵ روز، اصلا ۳ روز با یک پایان سریع و غافلگیر کننده …
آخرین روز سفر است و من دائما به همسرم می گویم بلیط بگیرم؟
همسرم: بلیط چی بگیریم؟ حالا دیر نمی شه، اتوبوس خالیه.
من: چرا باید دقیقه ۹۰ بلیط بخریم؟ مردم از شروع سفرشون بلیط برگشت را می خرند، منتظر چی هستی؟
همسرم: (با عصبانیت) باشه می گیریم، عجله نکن.
و من هر روز منتظر روز آخر سفر هستم.
آخرین روز سفر است و من حتی دلتنگ روز آخر سفر هستم.
من: این همه پیج های سفر را در اینستاگرام دنبال می کنی که چی بشه؟
همسرم: جالبه، تجربه است دیگه
من: دلم می خواهد …
همسرم: بیا نگاه کن، این ها روز آخر را معمولا توی هتل کنار دریا ریلکس می کنند. روز آخر سفرشون این شکلیه…
من: همچنان دلم می خواهد و مانده ام که دنیا از نگاه این مسافران در این روزهای کرونایی چه شکلی است؟!
آخرین روز سفر است و من منتظرم برسم خونه و با صدای بلند داد بزنم: هیچ جا خونه خود آدم نمی شه. حتما می گویید خُب سفر نرو. در پاسخ، یکسری سفرها توفیق اجباری هستند و یکسری سفرها هم خودت برنامه ریزی می کنی و با عشق می روی. البته بی انصافی نباشه اون سفرهایی که یه جورایی خیلی باب میلم هم نیست لحظات خوش و لذت بخش زیاد دارند اما به طور کلی به نظر من شیرین ترین سفر اون سفری است که واقعا روز آخر ندارد.
داستانک های چهارم – نوشتن را ساده بگیریم
آخرین پیام روی گوشی: مشترک گرامی ، مراکز خدمات ایرانسل در شهر شما آماده خدمات رسانی است.
آدرس ۱: خیابان هدایت غربی – حد فاصل ۷ تیر و فلسطین – نبش کوچه ۸
آدرس ۲: خیابان هفت تیر – ابتدای هدایت غربی – جنب بانک رفاه – ساختمان ۱۴۲ – طبقه دوم (یعنی حدودا رو به روی آدرس اول)
چه رقابتی بشه، نمی دونم حتما صلاح این بوده. موفق باشید.
آخرین پیام روی گوشی: آخرین پیامک می تواند هر چیزی باشد مهم این است که خواننده عاقل باشد، یعنی سبک و سنگین کند و بررسی کند که چی درست است و چی غلط، یعنی … یعنی … نه جسارت نباشه شما پیامک اشتباه نمی فرستید یعنی بررسی بشه که مناسب است یا نه …، این همه خشونت لازم نیست، اصلا غلط کردم …. هر پیامکی در جایگاه خودش نیکو و پسندیده است ( درگیری من با خودم در مورد آخرین پیام گوشیم)
آخرین پیام روی گوشی:
آفر تابستان
استانبول: ۸۹۰۰
آنتالیا:۱۳۹۰۰
تفلیس از شیرار: ۹۵۰۰
من همچنان در خانه: بانو امروز بعدازظهر بیرون میریم؟
بانو: اگر خلوت بود باشه میریم …
بقیه پیامک
دبی: ۱۱۰۰۰
تور دور اروپا : …
آخرین پیام روی گوشی: مخصوصا پیام های گوشی های امروزی که می تواند پیامی از WhatsApp یا یک ایمیل باشد.
پیام WhatsApp از یک دوست: مردم فعلا به “خسروی” نیایند.
من (کیوان خسروی): قدمتون روی چشم. مهمان حبیب خداست، اما الان حتما شرایط مناسب نیست دیگه، لجبازی نکنید نیاین، بشینید توی خونه، در یک موقعیت مناسب پذیرای شما خواهیم بود. (دخالت بیجای من از مرز خسروی، با پوزش فراوان از مسئولین)
درود بر شما
ز آن نامه ای که دادی و زان شکوه های تلخ
تا نیمه شب بیاد تو چشمم نخفته است
ای مایه امید من ای تکیه گاه دور
هرگز مرنج از آنچه به شعرم نهفته است
شاید نبوده قدرت آنم که در سکوت
احساس قلب کوچک خود را نهان کنم
بگذار تا ترانه من رازگو شود
بگذار آنچه را که نهفتم عیان کنم
تا بر گذشته مینگرم عشق خویش را
چون آفتاب گمشده می آورم به یاد
«فروغ فرخزاد»
تندرست و شاد باشید
درود بر شما
سپاسگزارم
درود بر شما
عارفان را شمع و شاهد نیست از بیرون خویش
خون انگوری نخورده باده شان هم خون خویش
هر کسی اندر جهان مجنون لیلایی شدند
عارفان لیلای خویش و دم به دم مجنون خویش
ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این
بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش
« مولانا »
تندرست و شاد باشید
درود بر شما
انتخاب شعرهایتان فوق العاده است
سپاسگزارم
درود بر شما
ز خاک من اگر گندم برآید
از آن گر نان پزی مستی فزاید
خمیر و نانبا دیوانه گردد
تنورش بیت مستانه سراید
اگر بر گور من آیی زیارت
تو را خرپشتهام رقصان نماید
میا بیدف به گور من برادر
که در بزم خدا غمگین نشاید
مرا حق از می عشق آفریدهست
همان عشقم اگر مرگم بساید
منم مستی و اصل من می عشق
بگو از می به جز مستی چه آید
تندرست و شاد باشید
درود بر شما
سپاسگزارم