خلاصه کتاب چگونه کارآمد فکر کنیم

خلاصه کتاب چگونه کارآمد فکر کنیم

آلن دو باتن در کتاب چگونه کارآمد فکر کنیم اهمیت فکر کردن در زندگی را مطرح می‌کند. فکر کردن یعنی رها کردن بسیاری از کارهایی که از روی عادت در زندگی تکرار می‌کنیم ولی برای ما مفید نیستند. آلن دو باتن در این کتاب به ما می‌گوید که قبل از شروع هر کاری فکر کنیم تا حقیقت را بهتر بفهمیم، هر چند گاهی تلخ باشد و ما را نگران و ناامید کند.

چقدر با دنیای ذهن خود آشنا هستیم؟ چقدر در زندگی تا مرحله تحقیر و سرزنش خود و ذهن خود پیش رفتیم؟ دلیل آن این است که هنوز شناخت کافی از ویژگی‌های ذهن خود نداریم و متاسفانه سیستم آموزش ما نقش مهمی در این امر دارد. در مدرسه و دانشگاه یاد گرفتیم که نتیجه تفکر مهم است نه روند تفکر. در این سیستم آموزشی شاگرد باهوش در امتحان کسی است که اطلاعاتی که دریافت کرده است را بتواند پاسخ دهد یا به درستی تحویل دهد اما کسی صحبت نمی‌کند که آن شاگرد در طی چه روندی آن اطلاعات را دریافت و پردازش کرده است. با کمک مطالب این کتاب می‌خواهیم نیروی فکر را مدیریت کنیم و این کمبود توجه به روند و فرایند فکر کردن را جبران کنیم.

بیاییم در شروع، تفکر را به دو دسته تقسیم کنیم:۱- تفکری مبتنی بر استراتژی، برنامه و هدف ۲- تفکر مربوط به اجرا.

انسان های عجول تمرکز را بر روی اجرا قرار می‌دهند و دسته دیگر کمی تامل می‌کنند و تمرکز را روی برنامه و اهداف می‌گذارند و این کار را وقت تلف کردن نمی‌دانند و سریع خود را به مرحله اجرا نمی‌رسانند.

اما داستان این است که ذهن ما در مرحله اجرا بهتر از مرحله استراتژی عمل می‌کند یعنی ترجیح می‌دهیم در مرحله اجرا بیشتر با موانع دست و پنجه نرم کنیم و آن‌ها را کنار بزنیم تا اینکه به اهداف و برنامه‌های خود فکر کنیم. برای مثال ما بیشتر تمرکز را روی پول درآوردن می‌گذاریم تا نحوه خرج کردن آن، یا بیشتر تمرکز می‌کنیم که ارتباطاتمان را بیشتر کنیم و توجه خاصی به کیفیت این ارتباطات نمی‌کنیم. این سبک زندگی باعث می‌شود که دائما از زیر جواب دادن به این سوالات فرار کنیم: چکار دارم می‌کنم؟ چرا اینجا هستم؟ آیا این بهترین کاری است که در زندگی انجام می‌دهم؟ این کار اولویت چندم زندگی من است؟ هدفم از این کار چیست؟ و … . با فرار از پاسخ دادن به این سوالات یعنی یا اهدافی در زندگی نداریم یا اگر اهدافی هم در زندگی داشته باشیم اهدافی عجولانه و یا سطحی هستند.

از دیدگاه تکاملی ذهن انسان ناامید کننده است و اهداف مهم بشریت در طول تاریخ، تامین غذا، سرپناه و محافظت از خود و دیگران بوده است. شاید می‌گویید یعنی این اهداف مهم نیستند؟ البته که هستند، نیازهای اولیه زندگی مثل غذا و سرپناه و امنیت از لازمه‌های زندگی است اما اگر در عصر امروز فقط بخواهیم روی این موارد تمرکز کنیم زندگی ما تبدیل به زندگی تکراری، یکنواخت و کسل کننده خواهد شد و لازم داریم در عصر امروز دیگر مانند اجدادمان فکر نکنیم و حداقل کمی زمان بگذاریم و جواب بسیاری از سوالات زندگی خود را بدهیم. کمی فکر کنیم که چگونه روزمان را به شب می‌رسانیم و به خودمان پاسخ دهیم که این تکرار یکنواخت روز را به شب رساندن برایمان ارزشمند است. حداقل کمی تمرکزمان را از روی اجرای کار به سمت روند و مسیر انجام کار ببریم و به استراتژی و اهداف زندگی خود بیشتر اهمیت دهیم. تعریف بهتری از تلاش پیدا کنیم، همیشه کار جسمانی سخت ما را به نتیجه بهتری نخواهد رساند و گاهی تمرکز و فکر کردن روی ایده هایمان می‌تواند درهای جدید را در زندگی به روی ما باز کند.

افکار انسان بر خلاف آن چیزی که از بیرون به نظر می‌رسد آشفته و پراکنده است و یکپارچه نیست. ما دائما نمی‌توانیم فکر کنیم و ذهن نیاز به استراحت دارد و منسجم و هدفمند کردن افکار امری زمان‌بر است و به مرور زمان شکل می‌گیرد. شاهد این موضوع دست نوشته‌های رمان‌های طولانی و ارزشمند نویسندگان بزرگی است که بارها و بارها خط می‌خورند و دوباره نوشته می‌شوند تا نهایتا به رمان‌های بزرگ و طلایی تبدیل می‌شوند. این ذهن آشفته نیاز به زمان دارد تا یکپارچه شود و نباید دائما آن را سرزنش کرد و منتظر یک جوشش خاص و آنی باشیم بلکه باید افکارمان را دائما در یک دفترچه یادداشت کنیم تا بتوانیم به آن نظم و یکپارچگی دهیم و از فرّار بودن این همه افکار که کاملا طبیعی است جلوگیری کنیم. ایده‌های خام خود را در ابتدا بنویسیم و در انتها آن‌ها را منسجم کنیم تا به ایده‌های ناب ارزشمندی برسیم. بدون ترس و واهمه از ایده‌های جدید خود استقبال کنیم و آن‌ها را یادداشت کنید تا بتوانیم در نهایت به یک جمع بندی قابل قبول و هدفمندی برسیم.

باور کنیم که ایده‌های ناب در سر ما هم شکل می‌گیرند و فقط مخصوص دیگران نیست. ما هم به اندازه خود آموخته‌ایم و تجربیات زیادی داریم، پس فقط منتظر افکار و ایده‌های دیگران نباشیم و به خود رجوع کنیم از فکر کردن نهراسیم. در حقیقت بسیاری از ما افکار و ایده‌های خود شک داریم و همیشه تلاش می‌کنیم از ایده‌های دیگران استفاده کنیم. باید شهامت این را داشته باشیم که افکار و ایده‌های خود را از اسارت درونی خود آزاد کنیم. افکار ما عجیب نیستند و نباید از ترس قضاوت شدن افکار و ایده‌های خود را بیان نکنیم فقط باید به افکار خود نظم دهیم و به یک تفکر متمرکز برسیم.

برای رسیدن به تفکر متمرکز باید سوالات بیشتری از خود بپرسیم. افکار ما در شروع کار مبهم هستند و این کاملا طبیعی است و نباید آن را رها کنیم بلکه باید افکار خود را به جزئیات بیشتری تقسیم کنیم و درباره هر کدام از آن‌ها از خود سوال بپرسیم. برای مثال: دلم یک سفر لذت بخش می‌خواهد. سوالات ما می‌تواند به این صورت باشد: منظورمان از سفر چیست؟ چه نوع سفری برایمان لذت بیشتری دارد؟ از چه چیزهای در سفر لذت می‌بریم؟ و …

اگر تلاش نکنیم که به تفکر متمرکز برسیم بدون شک این افکار مبهم برایمان دردسر ساز خواهند شد زیرا دقیقا نمی‌دانیم چه می‌خواهیم و چه چیزهایی برایمان اهمیت دارند.

فکر کردن باعث می شود آگاه شویم که چه چیزهایی در ما جریان دارد. مراقبه یا مدیتیشن هم به نحوی همین کار را می‌کند و کمک می‌کند که آگاهی خود را از نگرانی‌ها و اتفاقات روزمره زندگی رها کنیم و روی لحظه اکنون و درون خود تمرکز کنیم. تفکر متمرکز (سوال پرسیدن از خودمان هنگام فکر کردن) آگاهی ما را افزایش می‌دهد و ابهامات ما را کاهش می‌دهد. حتی در آرام‌ترین لحظه های زندگی علت ناراحتی و نگرانی هایمان را خودمان بپرسیم و اجازه ندهیم این نگرانی‌ها ما را آزار دهند. البته که باید در مورد علاقه‌مندی هایمان هم از خودمان سوال بپرسیم و اجازه دهیم ذهنمان مسیر درست‌تر را برای رسیدن به اهداف و خواسته‌هایمان در آینده پیدا کند و گاهی بدون سد محدودیت‌ها این سوالات را از خود بپرسیم: اگر نگران درآمد شغلی خود نبودم چه کاری را انتخاب می‌کردم؟ اگر مطمئن بودم که شکست نمی‌خورم، چه کارهایی انجام می‌دادم؟ بعضی از این سوالات شاید به افکار دیوانه‌واری برسند اما گاهی می‌توانند رمز موفقیت باشند.

همیشه فکر کردن در تنهایی و خلوت بهترین راه نیست و گاهی ذهن ما نیازمند یک ذهن دیگر است تا کارآمدتر فکر کنیم. دوستان، مطالعه و در نهایت جلسات روانکاوی و مشاوره همین کار را می‌کنند. اگر افکار آشفته ما را شخص دیگری بشنود ذهن ما آرام‌تر و متمرکزتر می‌شود. یک گفتگو خوب تفکرات ما را صیقل می‌دهد ولی باید پیش یک شنونده خوب برویم.

شنونده خوب کسی است که خوب گوش کند، حرف ما را قطع نکند و بین صحبت‌های ما تجربیات شخصی خود را بیان نکند، قضاوت نکند، نتیجه گیری اخلاقی نکند، گاهی سوالات خوبی از ما بپرسد و حرف‌های ما را تایید کند و اجازه دهد که صحبت‌های خود ادامه دهیم.

حسادت همیشه هم منفی و ناخوشایند نیست. حسادت می‌تواند یکی از دریچه‌های تفکر و شناخت باشد! هنگام حسادت کردن سعی کنیم شرمگین نشویم و فرار نکنیم و از خودمان این سوال را بپرسیم که از این شرایط چه چیزی می‌توانیم بیاموزیم؟ وقتی به یک شخصی حسادت می‌کنیم  حتما به این معنی نیست که دوست داریم آن شخص باشیم بلکه تعدادی از علاقه‌های خود را در آن شخص می‌بینیم که دوست داریم آن ویژگی‌ها وارد زندگی ما شوند. مثلا حسادت به یک مدیر منظم و دقیق دلیل بر دوست داشتن ما برای مدیر شدن نیست بلکه دوست داریم انسان دقیق و منظمی باشیم. حال این سوال را از خود بپرسید که نظم چه کمکی به زندگی ما می‌کند؟ پس اگر از جنبه دیگری به حسادت نگاه کنیم متوجه می‌شویم که چقدر می‌تواند به کارآمد فکر کردن ما کمک کند.

همدلی هم می‌تواند تمرین خوبی برای تفکر باشد. همدلی یعنی دیگران را درک کردن، یعنی به خواسته‌ها و احساسات دیگران اهمیت دادن و یک همدلی عمیق باعث می‌شود که تمرکز را از روی خود برداریم و به دیگران توجه کنیم.

برعکس چیزی که اکثر ما یاد گرفتیم که دیگران با ما خیلی متفاوت هستند، اغلب احساساتی که دیگران تجربه می‌کنند در موقعیت های مشابه برای ما هم می‌تواند صادق باشد و این یعنی با همدلی کردن با دیگران و شناخت از دیگران می‌توانیم خودمان را عمیق تر بشناسیم. برای مثال تمرین کنیم که چگونه می‌توانیم با یک دزد همدلی کنیم. ابتدا به درون خود رجوع کنیم و فکر کنیم و از خودمان بپرسیم که در چه شرایطی امکان داشت دست به دزدی بزنیم؟ و از این طریق می‌توانیم حتی یک دزد را هم درک کنیم و با او همدلی کنیم. هر چقدر سعی کنیم به لایه‌های تاریک و کمتر شناخته شده درون خودمان نفوذ کنیم راحت‌تر می‌توانیم با دیگران ارتباط برقرار کنیم و با آن‌ها همدلی کنیم. اگر دیگران را افراد عجیب و غریب تصور نکنیم به اشتراک‌های زیادی بین خودمان و دیگران می‌رسیم و این نیز راه نفوذی خواهد بود برای همدلی با دیگران.

یکی از سخت‌ترین موضوعات تفکر، فکر کردن به معنای زندگی است. تفکری که انسان‌ها تا می‌توانند از آن طفره می‌روند و شاید دلیل اصلی آن هم این باشد که این نوع تفکرها به تفکر درباره مرگ هم منتهی می‌شود. اما ما عمر جاودان نداریم و زندگی ما دیر یا زود پایان خواهد یافت و اگر همچنان داریم از تفکر درباره معنای زندگی فرار می‌کنیم یعنی از لحظه حال زندگی خود لذت نمی‌بریم و بسیاری از کارهای مورد علاقه خود ر انجام نمی‌دهیم و بیشتر وقت خود را صرف کارهای بیهوده و بی‌ارزش می‌کنیم.

شاید شما هم می‌گویید چرا باید به مرگ فکر کنیم؟ زندگی دوست داشتنی است و من زندگی خود را دوست دارم اما تفکر به مرگ هیچ‌گاه باعث اضطراب و ناامیدی نمی‌شود اگر این تفکر به زندگی ما هدف دهد.

تفکر به مرگ باعث می‌شود که زندگی خود را آگاهانه تر جلو ببریم و زندگی خود را صرف کارهای ارزشمند کنیم.

 

این مطلب خلاصه کوتاهی بود از کتاب چگونه کارآمد فکر کنیم و امیدوارم با خواندن این مطلب به ارزش تفکر عمیق و روند تفکر پی برده باشید.