نمی خواهم در همین شروع کار مخالفت کنم. اگر صدها دانشمند ایرانی و خارجی با بیوریتم موافق هستند پس من هم در جایگاهی نیستم که مخالف باشم یعنی در حقیقت با اصل موضوع مخالف نیستم و بیشتر نمی فهمم چطور می شود به این راحتی احساسات انسان ها را روی نمودار ترسیم کرد.
اطلاعات بیشتر درباره بیوریتم یا آهنگ زندگی را با یک جستجو ساده در اینترنت می توانید بدست بیاورید و اجازه بدهید بیشتر روی این موضوع تمرکز کنیم که اصولا چرا غمگین می شویم؟
حتما دلایلی زیادی برای غمگینی وجود دارد. یکسری دلایل کاملا مشخص هستند که بر اساس یک واقعه و اتفاق غمگین می شویم مانند: شکست در کسب و کار، فوت یکی از عزیزان و … اما یکسری دلایل ظاهرا خیلی مشخص نیستند و دقیقا نمی دانیم چرا حالمان خوب نیست و ناراحت هستیم.
دلایل ظاهرا نامعلوم
نیازهای برآورده نشده
حفظ بقاء، درآمد مالی، استقلال، هویت، قدرت، آزادی، احساس ارزشمند بودن، عشق و محبت، مورد تایید و قبول دیگران بودن، درک شدن، تفریح و سرگرمی، ارتباط موثر و خوب، کنجکاوی، رشد و شکوفایی، موفقیت، آرامش، امنیت و … . چقدر از این نیازها برآورده شده و چقدر آن ها برآورده نشده؟ شناسایی اینکه کدام یک از نیازهای ما برآورده نشده همیشه هم کار ساده ای نیست برای همین هست که گاهی وقت ها به دلایل نامعلومی حالمان خوب نیست اما می تواند دلیلش این باشد که یک جای این نیازها می لنگد. ارتباطاتمان کم شده، شخصی مهمی ما را درک نکرده است، جلوی رشد و شکوفایی ما در مرحله ای از زندگی گرفته شده، حتی یک حرف ساده تلفنی می تواند ساعت ها حال ما را خراب کند، حرفی زده شده که به ما بر خورده است و یک گوشه از نیازهای ما خدشه دار شده است و حالمان بد است.
البته همیشه دلایلی که حال ما را بد می کند انقدر احساسی نیستند و ارتباط به روح و روان ما ندارند و می توانند کاملا جسمی باشد.
دلایل به ظاهر نامعلوم جسمی
اگر حالمان بد است می تواند دلیل آن این باشد که بیوریتم یا آهنگ زندگی ما در نقطه بحرانی قرار دارد. ساعت بیولوژیک بدن ما به هم ریخته است. ساعتی که مشخص می کند در چه ساعات از روز انرژی بیشتری داریم و در چه ساعاتی نیاز به استراحت داریم. بیماری و ضعف جسمی، کار زیاد بدون استراحت و خستگی بدن، کمبود ویتامین، تغذیه نامناسب، پایین آمدن هورمون های مربوط به شادی، خواب بد شب.
دلایل دیگر ذهنی، معنوی و احساسی
به هم ریختن برنامه های کاری و زندگی، برآورده نشدن انتظارات، فشار و استرسی که خودمان یا دیگران به ما وارد کرده اند. نداشتن هدف در زندگی و نزدیک شدن به پوچی در زندگی، مقایسه کردن باطن زندگی خودمان با ظاهر زندگی دیگران، حس بد نسبت به خودمان و نگرانی برای آینده، پایین آمدن آستانه تحمل بعد از غم و روشن شدن آتش غصه با کوچکترین جرقه در وجودمان. مانند: دیدن صحنه ای ناخوشایند و یادآوری سریع لحظات تلخ گذشته.
به دست آوردن موفقیتی که متعلق به ما نیست و خواست شخص دیگر است مانند اینکه ما اکنون پزشک موفقی هستیم اما به خواست خانواده در رشته پزشکی تحصیل کرده ایم و با اینکه اکنون پزشک حاذقی هستیم اما چون این پزشکی متعلق به ما نیست حالمان بد است. شنیدن حرف های منفی از دیگران، اخبار منفی، موسیقی و فیلم و سریال های غمناک، تنهایی و فکر خیال زیادی و غرق شدن در خاطرات و نوستالژی های گذشته که دیگر قرار نیست تکرار شود.
لیست کردن تمام این موارد غم انگیز شاید کار احمقانه باشد اما یادمان باشد قبل از درمان باید درد را پیدا کنیم.
درود بر شما
خواستم بیتی از این غزل زیبا برای بیان دیدگاه خود در وام بگیرم اما دلم نیامد،
حال خونین دلان که گوید باز
وز فلک خون خم که جوید باز
شرمش از چشم می پرستان باد
نرگس مست اگر بروید باز
جز فلاطون خم نشین شراب
سر حکمت به ما که گوید باز
هر که چون لاله کاسه گردان شد
زین جفا رخ به خون بشوید باز
نگشاید دلم چو غنچه اگر
ساغری از لبش نبوید باز
بس که در پرده چنگ گفت سخن
ببرش موی تا نموید باز
گرد بیت الحرام خم حافظ
گر نمیرد به سر بپوید باز
البته که نیکوست انسان شاد باشد و شادی پراکنده کند، درست همان چیزی که به آن توصیه شده اما غمگین بودن میتواند نتیجه دانستن هم باشد، آنان که فرا تر از چیزی که هست میبینند و در دلشان دغدغه مند هستند، درست همانهایی که همه را به شادی دعوت میکنند آنان که با طبع بلندشان نمیگذارند جامعه اطرافشان غمگین باشند. آنچه در جمع اندیشمندان و هنرمندان و نویسندگان و شعرا و عرفا میبینیم دعوت به شادیست چون آنان میدانند نتیجه جامعه غمگین چه میشود درست مثل شما
بسیار سپاسگزارم از شما و گروه گرامی شادی افزا تندرست و شاد باشید
درود بر شما
سپاس فراوان