باورها از کجا می آیند؟ تعصب از کجا می آید؟ چرا بعضی انسان ها را متعصب خطاب می کنیم؟ چه خصوصیات در آن فرد است که او را متعصب می خوانیم؟ با من همراه شوید تا در این مطلب به همه این سوال ها پاسخ دهیم.
باورها از کجا می آیند؟
مغز انسان علت یاب است و سعی می کند علت اتفاق ها را پیدا کند که البته اجداد ما هزاران سال پیش به همین روش به دنبال علت ها بودند که باعث شد زنده بمانند و ما امروز اینجا هستیم، یعنی وقتی نزدیک غار رد پای یک حیوان وحشی را می دیدند متوجه می شدند که یک حیوان وحشی از اینجا عبور کرده است پس مواظب بودند که خوراک یک حیوان درنده نشوند. در نتیجه به علت دیدن رد پای یک حیوان وحشی به این باور می رسیم که احتمالا حیوانات وحشی در این نزدیکی ها وجود دارند.
گاهی مغز ما همزمانی دو چیز را علت و معلول می داند (که معمولا با تکرار آن باور ساخته می شود) که لزوما اینطور نیست و می تواند به هزاران عوامل دیگر هم بستگی داشته باشد مثلا سال ها است که با گران شدن بنزین قیمت کالاها و خدمات هم گران می شود و تکرار این موضوع این باور را در ما شکل داده است که وقتی بنزین گران شود، حمل نقل گران می شود و طبیعتا روی قیمت محصولات تاثیر می گذارد. سناریوی این موضوع کاملا منطقی است اما به دلیل اینکه ما بارها تکرار این سناریو را دیده ایم به این باور رسیده ایم که گرانی بنزین رابطه مستقیم با گرانی محصولات دارد و صد البته که این موضوع را می شود کنترل کرد و همیشه می تواند درست نباشد.
قدرت باورها و شکل گیری تعصب
وقتی شواهدی خلاف باورهای خودمان می بینیم ناهماهنگی شناختی (Cognitive dissonance) اتفاق می افتد برای مثال: پدرم از سر کار می آید خانه و سر مادرم داد می زند که من پول می آورم خانه پس هر چی من می گویم درست است. من به عنوان فرزند خانواده این صحنه ها را می بینم و اینگونه تجزیه و تحلیل می کنم که پدرم من درست است که پولدار است اما همین پول است که باعث می شود سر مادر من داد بزند، این ظلم است، من نمی خواهم ظالم باشم، من نمی خواهم پولدار شوم. این باور در من شکل گرفت اما ناهماهنگی شناختی وقتی بوجود می آید که می بینم پدر همسایه پولدار است ولی خیلی مهربان است. حالا من دو تا انتخاب دارم یا باور کنم که انسان های پولدار هم می توانند مهربان باشند یا شواهدم را عوض کنم که تغییر شواهد معمولا ساده تر است و با گفتن این جمله به خودم که “نه بابا اینا همش ظاهر سازیه، جلوی دیگران این شکلی اند و در خانه اینا هم دارن توی سر و کله هم می زنند”، باورهای خودم را قوی کنم و وقتی عقاید و باورها من خیلی قوی شوند تعصب بوجود می آید.
تعصب یعنی قسمت منطق مغز من خاموش است و من هیچ چیز مخالف باورهایم را نمی پذیرم و اینطوری است که یکسری آدم ها حرف درست و حق را نمی پذیرند.
درود بر شما
بسیار متن جالب و تامل برانگیزی بود جمله زیبای پایانی «تعصب یعنی قسمت منطق مغز من خاموش است و من هیچ چیز مخالف باورهایم را نمیپذیزم و اینطوری است که – انسان با خاموش کردن منطق که تنها تفاوت خود با سایر موجودات است را خاموش میکند و به همان سرعت از دایره انسانیت خارج میشود – پس آدم با تعصب خشک بدون منطق همان بیت معروف است
اگر آدمی به گوش و دهان و چشم و ابرو
چه میان نقش دیوار و میان آدمیت
سپاس از شما هر روز از خواندن متنهای شما لذت میبرم و بر این باورم که شما جز نویسندگان با ذوق و پرتلاش هستید سپاس از شما و از گروه شادی افزا تندرست و شاد باشید
درود بر شما
نظر لطف شماست
سپاسگزارم